Tuesday 28 May 2013

شنبه اول ماه ژوئن ، آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی


همبستگی و هم صدائی با مادران پارک لاله (مادران عزادار)
آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی
شنبه اول ماه ژوئن 2013 ساعت دو تا سه بعد از ظهر
ما حامیان "مادران پارک لاله" در لندن، با مادرانی که فرزندان خود را از دست داده و یا چشم انتظار رهائی فرزندانشان از زندان هستند همدردی و همصدائی میکنیم بیاد مادرانی هستیم که پس از گذشت سالها  درد و فراق فرزندان از پای ننشستند و امروز بیاد فرزندان از دست رفته شان خواستارآزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران هستند  
مادران براي دستیابی به حقوق بشر و حقوق شهروندی و آزادي ودموکراسی؛ و براي آنكه صدايشان را بهتر به گوش جهانيان برسانند خواهان صلح هستند و بار دیگر مصرانه بر خواسته های بحق و مدنی مادران پارک لاله تاکید مي کنند.خواسته ها: آزادی زندانیان سیاسی – عقیدتی، لغو اعدام بطور کلی، محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان جنایات سی و سه سال گذشته در ایران
به منظور هم صدائی با "مادران پارک لاله " ما شنبه اول ماه ژوئن 2013 ساعت دو تا سه بعد از ظهر جلوی ناشنال آرت گالری لندن جمع می شویم و تاکید می کنیم که:
پایان تعقیب و آزار مادران داغدار و دادخواه و خواست فوری ماست
حامیان "مادران عزدار ایران" لندن /انگلستان

Tel: 0044-7952513869
Find us on Face book: mothers. Mourning
Location: North Terrace of Trafalgar Square (in front of the National Gallery) Nearest Tube Charring Cross: Bakerloo and Northern line
Saturday: 1Th .June 2013
15.00 – 14.00: Time


http://www.guardian.co.uk/world/interactive/2013/may/21/iran-prisoners-of-conscience-interactive
بانک اطلاعاتی زندانیان عقیدتی ایران حاوی مشخصات هر یک از زندانیان 
در حالیکه ایران برای انتخابات ریاست جمهوری در ماه ژوئن آماده میشود، شرایط زندانیان عقیدتی در برخی از مخوف ترین زندان های کشور بدتر شده است. در زیرمشخصات برخی از فعالان، دانشجویان، روزنامه نگاران، فعالان حقوق زنان، وکلا، هنرمندان، سیاستمداران سابق و اعضای اقلیت های مذهبی و قومی ایران است که در سال های اخیر زندانی شده و یا محکوم شده اند . این اطلاعات از تازه ترین منابع مختلف گرد آوری شده است. این لینک را باز کنید و روی هر عکسی کلیک کنید مشخصات زندانی مورد نظر را میتوانید بخوانید


In Solidarity and Sympathy with Mourning Mothers of Iran

We, the supporters of Mothers of Laleh Park sympathise with those mothers whose children have been executed or are waiting to see their children freed. we remember those mothers who after three years of separation from their loved ones, are still adamant to achieve their goal. Today, in memory of their children, they demand freedom of all the political prisoners and prisoners of conscience.

Demands of the Mothers of the Laleh Park: - “No to War”، -Unconditional release of all political prisoners،-Abolition of capital punishment،-Identification, detention and punishment of those who had committed crimes for the past 33 years in Iran.
Mourning Mothers of Iran asks for:
STOP EXECUTION

Free Political Prisoners

Arrest and Punish murderers and Perpetrators of Crimes in Last 34 years in Iran.

Stop persecution of Mourning Mothers and their supporters in Iran,
We the Supporters of the Mourning Mothers of Laleh Park, once again, gather in front of the National Gallery in London on Saturday 5 January 2013 between 2 and 3pm to add our voice to their demands. Please come and join us there.
Supporters of the Mourning Mothers of Iran- London

Tel: 0044-7952513869
Find us on Face book: mothers. Mourning
Location: North Terrace of Trafalgar Square (in front of the National Gallery) Nearest Tube Charring Cross: Bakerloo and Northern line


در گذشت بانو عفت مریدی (مادر معینی) مادران خاوران





  •  مادران خاوران نه تنها نماد دادخواهی همه جانباختگان خاوران که نماد دادخواهی درهرگوشه ی ایران و در سراسر ایران هستند. 
  • یاد و خاطره ی عزیز بانو عفت مریدی (مادر معینی) را گرامی می داریم و در گذشت او را به مادران خاوران، به خویشان و نزدیکان، تسلیت می گوئیم 




با اندوه بسیار باخبر شدیم بانو عفت مریدی (مادر معینی)، روز جمعه سوم خردادماه ۱٣۹۲ خورشیدی در تهران چشم از 
جهان فروبسته است. بانو عفت مریدی، زاده ی سال ۱٣۰٨ خورشیدی در خرم آباد لرستان بود، در روزگار خود، پاره ای محدودیت های فرهنگی روزگار در باره ی کار و فعالیت زنان را بر نتابید و آموزگار شد. فراتر از درس و مشق مدرسه، شوق کتاب و کتابخوانی را در خانه و خانواده برانگیخت. در آغاز دهه ی پنجاه، دو فرزند جوان، آگاه و مبارز او هبت معینی (همایون) و بهروز معینی به دست ساواک دستگیر و شکنجه شدند و تا آستانه ی انقلاب پنجاه و هفت در زندان ماندند. در همه ی این سال ها، بانو عفت مریدی (مادر معینی)، همراه و همپای مادران دیگر زندانیان، پشت دیوارها و حصارها و میله های اوین و قصر و قزل قلعه، در دفاع از فرزندان زندانی خود کوشش ها کرد و سختی ها کشید. در نخستین سال پس از انقلاب، بهروز معینی در حال فعالیت سیاسی- تشکیلاتی، در حادثه ی رانندگی جان باخت و مادر معینی سخت داغدار شد. در سال هزار و سیصد و شصت و دو خورشیدی، فرزند دیگر او هبت معینی (همایون) کادر برجسته ی جنبش فدائی و یکی از رهبران سازمان فدائیان خلق ایران، دستگیر و شکنجه و زندانی شد. سال هزار و سیصد و شصت و هفت، در آن کشتار بزرگ زندانیان سیاسی به فرمان مستقیم آیت اله خمینی، هبت معینی در صف بزرگ رهروان راه آزادی و عدالت اجتماعی و پیشرفت ایران، جان باخت. در همه ی سال های پس از کشتار و در برابر تلاش های رژیم برای پرده پوشی جنایت، ترساندن خانواده ها و به فراموشی سپردن خاطره ی جانباختگان، مادر معینی درکنار مادران دیگر جانباختگان، هرگز تسلیم نشد. در جسم، خمیده قامت شد اما در روح و در روان، خدنگ ایستاد. سربلند زیست و سربلند رفت. مادر معینی و مادران خاوران، نماد مادران همه ی زندانیان سیاسی و نماد همبستگی با همه زندانیان و شکنجه دیدگان اند. مادران خاوران نه تنها نماد دادخواهی همه جانباختگان خاوران که نماد دادخواهی درهرگوشه ی ایران و در سراسر ایران هستند. 
یاد و خاطره ی عزیز بانو عفت مریدی (مادر معینی) را گرامی می داریم و در گذشت او را به مادران خاوران، به خویشان و نزدیکان،تسلیت می گوئیم  . 

Monday 20 May 2013

به یاد دو معلم بزرگ صمد بهرنگی و فرزاد کمانگر و یارانش





پرنده کوچک با صدای بلند آواز می خواند خواهر و برادرانش گاهی  در خواندن  آوازهای شاد همراهیش می کردند. پرنده بزرگ به باغ و صحرا می رفت تا غذای  روزانه را فراهم کند. روزی که به آشیانه  نزدیک می شد مار سیاه بزرگی را دید که در روی  شاخه ای درخت به لانه شان زل زده و صدای فیش فیش را بلند کرد، پرنده هراسان شد و به مار حمله کرد. مار سیاه در شاخ و بال درخت مخفی شد، پرنده گفت فرزندانم دیگر آواز نخوانید زیرا از صدایتان مار سیاهی که دشمن پرنده است در شاخ و بال این درخت گیر کرده، یکی از فرزندانش گفت مادر چرا آواز نخوانیم یک روز باید از تیر صیاد بترسیم و روزی دگر از مار و گربه. من دوست دارم آواز بخوانم شاید فردا شعری از دشمنی مار بخوانم تا  سایر پرندگان هم بشنوند و به ما بپیوندند و مار را از این باغ فراری دهیم. پرنده بزرگ گفت فرزندم، مار که یکی و دو تا نیست، اگر یکی بمیرد، دیگری می آید.
پرنده زیبا با بغض گفت باید چکار کنیم؟ باید آزاد باشیم، اگر آواز نخوانیم، اگر آن جور که دلمان می خواهد سر و صدا نکنیم، پس با بودن در قفس چه فرقی دارد؟ من می خواهم آواز بخوانم و از مار هم نمی ترسم، اگر به من و خواهر و برادرانم نزدیک شود با او می جنگیم ... مادر غصه دار و پریشان شد، پرنده کوچک هم از فردا غصه دار شد چون دید مادر نگران است، ساکت شد و در خود فرو رفت. روزی که خواهر و برادرانش در لانه بازی  می کردند و سرو صدا راه انداخته بودند، ناگهان کلماتی به گوشش رسید.
ماهی سیاه کوچولو، دریا، اقیانوس، مادر  
دید کودکی در زیر درخت نشسته و کتابی در دست دارد، پرنده با بال های کوچکش پرواز کرد و در جلوی کودک روی زمین نشست و به عکس روی جلد کتاب نگاه کرد. مردی با عینک و سبیل های پر پشت. کودک با چشمانی غمگین به پرنده نگاه کرد، پرنده فکر کرد حتما مادر اجازه نداده که آواز بخواند که این گونه غمگین است. شب پرنده در خواب ماهی سیاه کوچولو را دید و با هم حرف زدند ماهی سیاه کوچولو داستانش را تعریف کرد، از رفتن می گفت، از آزادی، از زندگی بهتر، از دریاها و اقیانوس ها، پرنده گفت از مرد ماهیگیر نمی ترسی؟ ماهی سیاه گفت مادر همین را می گفت، ولی من دیگر رودخانه برایم تنگ شده بود و راه افتادم. اگر راه بیافتی، راه به تو خواهد گفت چگونه بروی، اگر چه در این راه خطر ها بسیار است، ولی من راه افتادم و هزاران ماهی کوچولو از سیاه و سرخ و سفید به دنبالم و ما به دنبال آزادی رفتیم، گر چه امروز بعد از سالیان دراز هنوز آنچه را می خواستیم بدست نیاوردیم.
پرنده گفت من چکار کنم، من نمی توانم به درون آب بیایم  و شنا کنم پس چگونه به آزادی برسم؟ چون دوست دارم آواز بخوانم، شاد باشم و زندگیم طوری باشد که در زمستان مثل مادرم غصه دان و کرم را نداشته باشم . ماهی سیاه گفت همه که شنا نمی کنند، تو باید پرواز را یاد بگیری، پرنده گفت آری من پرواز خواهم کرد همراه برادران و خواهرانم و سایر پرنده ها، اگر شما دریاها و اقیانوس ها را در نوردید من هم پهنه آسمان آبی را خواهم شکافت  ماهی سیاه کوچولو و پرنده با هم دست دادند و قول و قرار گذاشتند.
پرنده از خواب بیدار شد، کمی اینور و آنور را نگاه کرد و غصه دار و غمگین شد چون فهمید فقط یک خواب بوده و ماهی سیاه کوچولو قصه سال های دور بود و مرد توی کتاب چون ماهی سیاه کوچولو  به آب زد و هیچ وقت برنگشت، ولی پرنده سعی کرد پرواز کند، زودتر از خواهران و برادرانش هر روز از لانه دورتر و دورتر شد. او می خواست خیلی زود پهنه آسمان را بشکافد و از دست مار سیاه نزدیک لانه شان در امان باشد. پرنده هر روز روی شاخه های درختان می نشست و به پرنده های دیگر آنچه را که فهمیده بود می گفت، حتی از غذای خود به پرنده های دیگر می داد و با آنها حرف می زد و راز ماهی سیاه کوچولو را می گفت تا روزی که همانند آن مرد روی جلد کتاب ناگهان مار سیاه  دور گردنش حلقه زد و او و چند تن از یاران اش را خورد، قیامت به پا شد، پرنده مادر فریاد و فغان کرد، پرنده ها عزادار شدند و به یاد پرنده کوچک گریستند. ولی کسی به مار سیاه  حمله نکرد و امروز که چند سال می گذرد، تاکنون کسی مرد روی جلد کتاب و ماهی سیاه کوچولو و پرنده را فراموش نکرده و همه دنبال راهی هستند تا آزاد و رها شوند.

یکی از مادران پارک لاله
اردیبهشت 1392
منتشر شده توسط مادران پارک لاله ایران

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

Tuesday 7 May 2013

مادر ستار بهشتی: مقابل دادگاه تحصن می‌کنم


گوهر وهر عشقی، مادر ستار بهشتی، در ویدئویی که در سایت یوتیوب منتشر شده آیت‌الله علی خامنه‌ای را خطاب قرار داده و گفته است اگر تکلیف پرونده فرزندش روشن نشود دست به تحصن خواهد زد.

خانم عشقی در این ویدئو که روز جمعه سیزدهم اردیبهشت (سوم می) منتشر شده، می‌گوید: “شش ماه از کشته شدن بچه من می‌گذرد، من هنوز بلاتکلیفم و پرونده‌اش به دادگاه نرفته است. مادری هستم و اگر پرونده بچه من به دادگاه نرود، دم در دادگاه تحصن می‌کنم.”
او می‌گوید اگر به این کار دست بزند مردم هم از او پشتیبانی خواهند کرد.
ستار بهشتی کارگری بود که پلیس ایران او را به دلیل انتشار مطالبی انتقادی در وبلاگش بازداشت کرد و او در زندان به طرز مشکوکی کلیک درگذشت.
کمی پس از درگذشت او گروهی از زندانیان سیاسی ایران که ستار بهشتی مدتی را در کنار آنان در زندان سپری کرده بود، با انتشار نامه‌ای کلیک گواهی دادند که ستار بهشتی مورد شکنجه قرار گرفته بود.
خانم عشقی می‌گوید: “تا به حال سکوت نکرده‌ام، تا آخر هم سکوت نمی‌کنم، تا زمانی که قاتل بچه مرا به دادگاه ببرید یا بیایید و من را بکشید.”
بیش از دو هفته پیش مصطفی محمد نجار، وزیر کشور ایران با حضور در مجلس ایران کلیک گفته بود که وزارت کشور کمک‌های مادی و معنوی به خانواده ستار بهشتی کرده است اما گوهر عشقی دریافت کمک از طرف دولت را رد کرده است.

Sunday 5 May 2013

مادران کارگران زندانی را آزاد کنید!




همدردی و همصدائی حامیان "مادران پارک لاله" در لندن،به مناسبت اول ماه می، روز جهانی کارگر، با معلمان و کارگرانی که در زندان هستند.

کارگران می گویند: کار، حقوق، اعتراض؛ حق مسلم ماست..مادران می گویند: دفاع از حقوق صنفی کارگری جرم نیست.دفاع از حقوق مادران جرم نیست. کارگران را آزاد کنید! به تعقیب و آزار مادران داغدار و دادخواه پایان دهید



حامیان مادران پارک لاله لندن ، روز شنبه چهارم می، ساعت دو تا سه بعد از ظهر در هوای متغیر بهاری همراه با تگرگ و باران و آفتاب همراه با پلاکات ها و عکس گارگران زندانی روی آن به انگلیسی و فارسی نوشته شده بود گارگران و معلمان زندانی را آزاد کنید .در میدان ترافالگارلندن گرد هم امدند میدان پر بود از جمعیت بود، مردمانی از سرزمین های گوناگون در رفت و امد بودند نگاه مشتاق شان به گروه ما با حاکی از همدردی و لبخندی که نشان از تشکرشان داشت بود و لحظاتی چند در میانه تگرگ و باران تنها ما در میدان مانده بودیم و رهگذرانی که باشتاب در پی سر پناهی بودند
در این روز ، یاد تمامی گارگرانی که در اثر فقر کمبود امکانات و اخراج از کار، سال گذشته در گذشته و یا خودکشی کرده اند را گرامی داشتیم


با تاکید بر سه خواسته بحق و مدنی مادران پارک لاله آزادی زندانیان سیاسی – عقیدتی، لغو اعدام بطور کلی، محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان جنایات سی و چهار سال گذشته در ایران
ماه می 2013

Tel: 0044-7952513869
Find us on Face book: mothers. Mourning
Email: mourningmothersiranlondon@gmail.com

Thursday 2 May 2013

مادر سرحدی یکی دیگر از مادران خاوران از میان ما رفت!




منصوره بهکیش
• بی گمان نسل های بعدی این مادران و پدران، تاریخ سازان جامعه خواهند بود و تمامی جنایت ها و بلاهایی که بر سر ما فرود آمده است و هم چنین پایداری مردمی که برای ساختن دنیایی انسانی ایستادند و تلاش کردند را بیان خواهند کرد تا همگان بدانند بر ما عاشقان چه ها رفته است و چگونه ایستادیم و چگونه دادخواه بودیم و خواهیم بود ...


خانم ملوک زمانی (مادرِ منوچهر سرحدی) در ساعت نه جمعه شب ششم اردیبهشت ۱٣۹۲ در منزل اش فوت کرد و روز بعد در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. او به یک باره پس از کشیدن آهی دچار تنگی نفس و سپس قطع تنفس می شود و حتی با شوک نیروهای امداد پزشکی به زندگی باز نمی گردد. او نزدیک به یک سال در بستر بیماری بود و امکانِ حرکت نداشت و چندین روز بود مدام سراغ پسرش را می گرفت و می گفت: " منوچهر پسرم کجایی؟ چرا نمی آیی؟".
مادر سرحدی متولد سال ۱٣۱۲ بود. این زن مبارز و خستگی ناپذیر از دوران کودکی سختی های بسیاری کشید، ولی تاب آورد. او در سن پایین به ازدواجی ناخواسته با مردی میان سال تن داد و به علت مشکلاتی که با همسرش داشت، چهار فرزندش را به تنهایی بزرگ کرد و برای تامین هزینه زندگی دیپلم گرفت و به کار مشغول شد. این زن عاشق، با تلاش و پشتکار بسیار فرزندان اش را به دانشگاه فرستاد.
متاسفانه با از دست دادن سلامتی اش در سال ۱٣۴۹، مشکلات اش دو چندان می شود ولی این ضعف جسمی نتوانست او را از پا بیاندازد و از رسیدگی و پرورش فرزندانش و دیگر فعالیت های اجتماعی و انسان دوستانه غافل کند. وی در سن سی و هفت سالگی، به دلیل فشارهای زیاد زندگی و هم چنین نگرانی هایی که داشت، دچار حمله عصبی می شود و عملا یک دست و پایش از حرکت باز می ماند و دست و پای دیگرش نیز به سختی کار می کرد.
پسرش منوچهر در دو حکومت پادشاهی و اسلامی زندانی سیاسی بود. او در رشته معماری دانشگاه هنرهای زیبا تهران درس می خواند و هم زمان کار می کرد تا بتواند به خانواده های کم درآمد نیز کمک کند. وی از دوران دبیرستان فعالیت سیاسی را آغاز کرد و در دوران دانشگاه فعال تر شد و به سازمان چریک های فدایی خلق ایران گرایش پیدا کرد. فشار حکومت بر فعالان سیاسی روز به روز بیشتر می شد تا اینکه در بهار سال ۱٣۵۵ به منزل آنها یورش می برند و منوچهر را بازداشت می کنند. او تا آذر ماه ۱٣۵۷ در زندان قصر زندانی بود و سپس بر روی دستان مردم از زندان آزاد شد.
مادر سرحدی از همان زمان با تعدادی از مادران و خانواده های زندانیان سیاسی آشنا می شود و روابط بسیار دوستانه ای با آنها برقرار می کند. برخی از این روابط هم چنان ادامه دارد و به پیوندی ناگسستنی تبدیل شده است. پیوندی که حتی از روابط خانوادگی نزدیک تر شده و هیچ نیرویی نتوانسته است و نمی تواند این پیوند را از هم بگسلد، زیرا دردی و عشقی مشترک در آن نهفته است. این مادر مهربان و فداکار از زمان شاه هم پای دیگر مادران و خانواده های زندانیان سیاسی در اعتراض به بی عدالتی های شاه و بخصوص برای بهتر شدن وضعیت زندانیان سیاسی و کمک به خانواده های زندانیان به عنوان نماینده مادران جلودار و سخن گوی همه بود و در تمامی تحصن هایی که خانواده ها داشتند شرکت فعال داشت.
این مادر گرامی در اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در اواخر اسفند سال ۱٣۵۶ و فروردین ۱٣۵۷ که مدت ۲۹ روز به طول کشید، به همراه سایر مادران در پشت در زندان ها حضور دایم و اثرگذاری داشت. این اعتصاب غذا در ابتدا تر و در پنج روز آخر به اعتصاب غذای خشک تبدیل شد و زندانیان به خواسته های شان که داشتن رادیو، روزنامه، دسترسی به کتاب و ملاقات و امکانات بیشتر بود رسیدند و با موفقیت به پایان رسید. او هم چنین همراه دیگر مادران زندانیان سیاسی در تحصن خانواده ها در دادگستری در سال ۱٣۵۷ برای آزادی زندانیان سیاسی شرکت داشت. تلاش و پیگیری مداوم خانواده ها با هم دیگر نقش بسیاری در آزادی زندانیان سیاسی در سال ۱٣۵۷ داشت.   
با جنبش اعتراضی مردم در سال ۵۷ و سقوط دیکتاتوری شاه و آزادی زندانیان سیاسی، نور امیدی در دل این مادران و خانواده ها روشن شد و بسیاری از زندانیان آزاد شده از بند و شکنجه زندگی مشترکی برای خود ساختند. منوچهر نیز در سال ۱٣۵٨ ازدواج می کند و در سال ۱٣۵۹ صاحب فرزندی دختر می شود. دریغ و درود که این شیرینی زندگی مشترک بر او و همسرش زیاد دوام نمی آورد و منوچهر در تیرماه ۱٣۶۲ در خیابان توسط فردی به نام یار احمدی شناسایی و بازداشت می شود.
دوباره زندان و بند و نگرانی های پیاپی شروع می شود، با این تفاوت که این بار منوچهر همسری و فرزندی نیز دارد که نگرانی های این مادر مهربان و فداکار را دو چندان می کند و با تمام این مشکلات، در نگهداری تمامی نوه هایش کمک زیادی می کند. زمانی که پسرش را به زندان می اندازند، هفته ای دو سه روز را در منزل منوچهر و همسرش سعیده بسر می برد تا در نگهداری دخترشان به آنها کمک کند.
دستگیری منوچهر شوک دیگری بود که به مادر سرحدی وارد شد. با این که پسرش کاری نکرده بود ولی به واسطه زندانی بودن اش در زمان شاه به او حکم ابد می دهند و تا زمان مرگ اش در اوین بسر می برد. مادر به پسرش خیلی وابسته بود و پسرش نیز به او، این مادر عاشق همواره در تمام ملاقات ها حاضر می شود، حتی زمانی که استخوان کف پایش شکسته بود و نمی توانست پای بیمارش را به زمین بگذارد، به صورت نشسته پله های بسیار اتاق ملاقات اوین را بالا می رود تا پسرش را ببیند و هیچ گاه از پیگیری پرونده پسرش ناامید نشد.  
تا اینکه آن تابستان شوم از راه می رسد و منوچهر را به همراه تعداد زیادی از زندانیان سیاسی در هفتم شهریور ۱٣۶۷ به صورت گروهی اعدام می کنند. ساکی کوچک از وسایلی اندک از او را در چهارم آذر همان سال در کمیته زنجان تحویل خانواده می دهند، بدون اینکه توضیحی دهند چرا کشتند؟ چگونه کشتند؟ وصیت نامه اش چه شده است؟ و محل فن اش کجاست؟. در مراسم چهل ام کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در خاوران، مادر سرحدی به اتفاق تعداد زیادی از مادران و خانواده ها بازداشت می شود و او را به کمیته خاور شهر می برند، ولی چند ساعت بعد آزاد می شود. او و دیگر خانواده ها در طی این سال ها برای رفتن به خاوران و برگزاری مراسم یادبود، دایم مورد اذیت و آزار و احضار و بازداشت و تهدیدهای مستقیم یا تلفنی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بوده اند، ولی هیچ گاه حاضر نشدند که از حقوق خود به عنوان یک انسان دادخواه دست بشویند و ظلمی که در حق شان شده است را به فراموشی بسپارند.
مادر سرحدی در طی این سال ها چگونه برای ملاقات به زندان اوین و چگونه به خاوران می رفت و به خانه باز می گشت، خود داستان دردناک ولی عاشقانه دیگری دارد. عروس مهربان اش همواره در تمام مراحل زندگی همراه اش بود، چه برای بردن او به زندان اوین و چه برای بردن اش به خاوران، با رویی گشاده پیش قدم بود و مانند یک دختر مهربان از او مراقبت می کرد. مادر ابتدا با عصا خودش را می کشاند ولی پس از اینکه چندین بار زمین خورد، دیگر مجبور بودند وی را با ویلچیر به این طرف و آن طرف ببرند.  
این مادر مهربان را همه اعضای خانواده دوست داشتند و به او عشق می ورزیدند. در سال آخر بیماری اش نیز که عمدتا روی تخت بستری بود و دیگر توان حرکت نداشت، سه دختر و دامادها و تنها عروس اش و نوه ها چون پروانه به دورش می چرخیدند و او را تر و خشک می کردند. شاید از همه بیشتر دختر بزرگ اش مینا و نوه اش نسرین که با او زندگی می کردند، عاشقانه به او می رسیدند و پس از مرگ اش نیز مجنون وار برایش اشک می ریختند.
در بیستمین سالگرد کشته شدن منوچهر در هفتم شهریور سال ۱٣٨۷ نیز تعداد زیادی از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی به منزل مادر سرحدی یورش می برند و پس از شکستن درب منزل وارد آپارتمان شده و مانع برگزاری مراسم می شوند. همان روز این مادر گرامی با اینکه نمی تواند حرکت کند شجاعانه جلوی ماموران می ایستد و زمانی که می خواستند عکس پسرش را از روی دیوار بردارند، کارد را بر گلویش می گذارد و می گوید:" اگر عکس پسرم را ببرید، خودم را خواهم کشت". آن روز ماموران با اهانت بسیار خانواده ها را مورد تهدید و اذیت و آزار قرار دادند و وسایل زیادی از جمله موبایل همه خانواده ها، کامپیوترهای موجود در خانه و عکس های خانوادگی آنها را با خود بردند.
همان روز مادر لطفی از حال می رود و بر زمین می افتد، مادر معینی فشارش بالا می رود و صدمه می بیند و دیگر مادران و خانواده ها تحت فشار شدید روحی و جسمی قرار می گیرند، ولی جلوی ماموران می ایستند و به این تعرض و بی حرمتی آشکار اعتراض می کنند. من هم که یکی از شرکت کنندگان در این مراسم بودم و به این اعمال ضد انسانی اعتراض می کنم، روز بعد در محل کارم بازداشت می شوم و چند روزی مرا در اوین نگاه می دارند. چندی بعد نیز خانواده سرحدی و مادران و خانواده های شرکت کننده در مراسم را به صورت دسته جمعی احضار می کنند و می خواهند که فرمی چندین صفحه ای را پر کنند و تعهد دهند که دیگر به خاوران و دیدار همدیگر نمی روند که خوشبختانه خانواده ها رفتن به خاوران و دیدار خانواده ها را حق خود اعلام می کنند. از آن زمان سلامتی این مادر نازنین رو به افول می رود و پس از زیر و رو کردن دوباره خاوران در دی ماه همان سال و بسته شدن درب جلویی، دیگر نمی تواند به آنجا برود و همواره دل تنگ بوی پسرش بر خاک خاوران بود و هر ماه چشم انتظار می نشست تا دختر و عروس اش به خاوران بروند و باز گردند و برایش از آنجا بگویند.
این چند خط تنها اشاره ای کوچک به بخشی از درد و رنج و پایداری این مادر گرامی و خانواده نازنین اش است. مادر سرحدی از میان ما رفت و غم دوری اش برای همه ما از خانواده اش گرفته تا ما خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی و دوستان و یاران دور و نزدیک، بسیار سنگین و ناگوار است، ولی حضورش همواره با ما و در قلب ما زنده است و هیچ کسی نمی تواند این نقش را از وجود ما پاک کند.
هنوز از مرگ مادرِ محمدعلی پرتوی، پدرِِ امیر میرعرب، مادرِ نورالدین ریاحی، مادرِ مهدی اسحاقی، مادرِ بیژن جزنی و ... چندی نگذشته است. چگونه بتوانیم این بار غم و دوری از این عزیزان و رنجی که کشیده اند را تحمل کنیم، نمی دانم! یارانی که با بودن شان به ما امید می دادند و با رفتن شان بار غم ما را دو چندان کردند و پاره ای از وجودمان را با خود بردند.
بی گمان نسل های بعدی این مادران و پدران، تاریخ سازان جامعه خواهند بود و تمامی جنایت ها و بلاهایی که بر سر ما فرود آمده است و هم چنین پایداری مردمی که برای ساختن دنیایی انسانی ایستادند و تلاش کردند را بیان خواهند کرد تا همگان بدانند بر ما عاشقان چه ها رفته است و چگونه ایستادیم و چگونه دادخواه بودیم و خواهیم بود.

این ذره ذره گرمی خاموش وار ما، یک روز بی گمان، سر می زند ز جایی و خورشید می شود.

منصوره بهکیش
هشتم اردیبهشت ۱٣۹۲

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com